عاشقتم...
وقتی بزرگ میشن پول دارن اما وقت ندارن...!
وقتی پیر میشن هم پول دارن هم وقت،اما مادر ندارن...!
یک پیشنهاد
امسال ولنتاین
واسه مامانتون یه هدیه شیک بگیرید.
دستاشم ببوسید
بگید : مامان عاشقتم...
وقتی پیر میشن هم پول دارن هم وقت،اما مادر ندارن...!
یک پیشنهاد
امسال ولنتاین
واسه مامانتون یه هدیه شیک بگیرید.
دستاشم ببوسید
بگید : مامان عاشقتم...
و میگفت جان خود را مدیون ایمنی ماشین مدل بالایش است...
و خدا همچنان لبخند میزد...
یه روزی درخت به برگ گفت.کاش میشد میموندی کنارم.آخه من میون برگا.فقط تنها تو رو دارم...
وقتی برگ درخت و میدید داره از غصه میمیره.با خدا رازو نیاز کرد.اونو از درخت نگیره.
با دلی خرد و شکسته.گفت نذار از اون جدا شم.ای خدا کاری بکن که.تا بهار همین جا باشم.
برگ تو خلوت شبونه.از دلش با خدا میگفت.غافل از این که یه گوشه.باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت.آخه این حرفا کدومه؟ با هجوم من رو شاخه.کار هر دو تون تمومه
یه دفعه باد خیلی خشمگین. با یه قدرتی فراوون.سیلی زد به برگ و شاخه.تا بگیره از درخت جون
اما برگ مثل یه کوهی.به درخت چسبید و چسبید.تا که باد رفت پیش بارون.بارونم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم.میسوزونمش تا ریشه.تا که آثاری نمونه دیگه از درخت همیشه...
ولی بارونم مثل باد.توی این بازی شکست خورد.به جایی رسید که بارون آرزو میکرد که میمرد...
برگ نیوفتاد و نیوفتاد.آخه این خواست خدا بود
هرکی زندگیشو باخته
دلش از
خدا
جدا بود...
که سکوتم را درست ترجمه کنند!
حرفهای زیادی برای نگفتن دارم!
هیچ کس نمیفهمد...
وقتی سادگیت را برمیدارند
و آن را درست به قلبت نشانه میروند
مجبوری تمام احساست را در دفترت بگذاری!
و سادگیت را با صدای بلند و محکم بپوشانی!
و سرد و بی تفاوت گذر کنی!
و وقتی ندانسته دلت را سنگ بنامند
احمقانه سکوت کنی
کمی خسته ام...
هنوز دلم از تبار دیوار های کاهگلیست
که ساده میشکند
و کودکانه می رنجد
حرفهای زیادی برای نگفتن هست
حرفهایی را تنها باید لمس کرد
خدایا...
چرا آدمها ظرفیت محبت را ندارند؟
آخر قلم و کاغذ را چه به درک احساس یک انسان؟
هميشه ذره اي حقيقت پشت "شوخی کردم"
کمي کنجکاوي پشت "همينطوري پرسیدم"
مقداري خرد پشت "چه ميدونم"
واندکي درد پشت "اشکالی نداره" وجود دارد ...
در قبایل عرب همواره جنگ بود.اما مکه زمین حرام بود
و چهار ماه رجب و ذی القعده وذی الحجه ومحرم
زمان حرام: یعنی که در آن جنگ حرام است.
دو قبیله که با هم در جنگ بودند تا وارد ماه حرام
می شدند.جنگ را موقتا تعطیل میکردند
اما برای آنکه اعلام کنند که : در حال جنگند واین
آرامش از سازش نیست
ماه حرام رسیده است و چون
بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت
سنت بود که بر قبه خیمه فرمانده
قبیله پرچم سرخی برمی افراشتند
تا دوستان و دشمنان ومردم همه بدانند
که جنگ پایان نیافته است
آنها که به کربلا میروند ومی بینند
که جنگ با پیروزی
یزید پایان یافته وبر صحنه جنگ
آرامش مرگ سایه افکنده است
اما می بینند که بر قبه آرامگاه حسین
پرچم سرخی در اهتزاز است
بگذار این : سالهای حرام بگذرد
محرم از نگاه د.شریعتی